وقتی احسان علیخانی به خود لرزید
|پس از وقوع چند اتفاق مبارک به واسطه پخش برنامه «ماه عسل»، احسان علیخانی در یادداشتی آورده است: «…شهادت میدهم که اگر اتفاقات خوبی برای ماه عسل افتاد حتی ثانیهای شک ندارم که فقط خواست و اراده الهی بود و معجزه نفسهای مردم…»
برنامه تلویزیونی «ماه عسل» که در ماه مبارک رمضان روی آنتن شبکه سه سیما رفت از موفقترین برنامههای تلویزیون است که امسال به تهیهکنندگی و اجرای «احسان علیخانی» روی آنتن رفت.
علیخانی در این برنامه با استفاده از حضور مردم و قصههایی که برای گفتن داشتند، درست در ساعات منتهی به افطار که شاید رمقی برای روزهداران باقی نمانده باشد، جمعیت بسیاری از مخاطبان را پای تلویزیون نشاند. چه آنها که روزه میگرفتند، چه آنها که نمیگرفتند و این یعنی برگ برنده برای تلویزیون.
اما ماجرا به همینجا ختم نشد، پیدا شدن محمدطاها کودکی که از سوی آدمرباها دزدیده شده بود و یا پیدا شدن پدر و مادر یک شهید گمنام که از طریق «ماه عسل» ماجرای آن پیگیری شده بود، همچنان سونامی این برنامه را در سال ۹۲ خیزنده نگه داشت.
پس از وقوع این اتفاقات از «احسان علیخانی» خواستیم تا درباره این اتفاقات خوب صحبت کند و او البته ترجیح داد به جای حرف زدن بنویسد.
آنچه در ادامه میخوانید، نوشته «احسان علیخانی» است که درباره اتفاقات اخیر نوشته و در اختیار خبرگزاری فارس قرار داده است.
بسمه تعالی
• قبل از نوشتن در مورد حال این روزهای حقیر و تمام شدن ماه عسل ۹۲، ذکر نکاتی را برای آرامش خودم ضروری میدانم
۱- تشکر صمیمانه از مردم و مخاطبین ماه عسل بابت تحمل بنده در طول ماه مبارک رمضان، عذرخواهی و ابراز شرمندگی نسبت به چند هزار بزرگوار که از راههای دور و نزدیک برای نشست نقد و بررسی ماه عسل در فرهنگسرای رسانه حضور پیدا کردند. بدلیل اینکه امکان بیان قدردانی و سپاس بنده نسبت به حضور این عزیزان در محل برگزاری مهیا نشد، عذر تقصیر دارم و منت دار لطف و محبتشان هستم.
***
ماه عسل ۹۲ تمام شد؛ اما هنوز نفس مهمانانش معجزه میکند و در تماشای این معجزه آنقدر سر مستم که خستگی در کردن بعد از
۳ ماه کار نفس گیر را فراموش کردم …
ماه عسل تمام شده و دلیلی برای بیداری ندارم اما خوابم نمیبرد، بیدار بیدارم و خوابی را تماشا میکنم که از ترس تمام شدنش جرأت بستن چشمانم را ندارم.
لبخندهای شاهین و تولد ۲ واژۀ روی لبانش ( بابا – مامان ) و طولانی تر شدن صف ، نه برای بنزین نه برای نان نه برای فیلم ، برای خود زندگی، برای بخشیدن زندگی، طولانیتر شدن صف خواهش مردم برای پدر مادر دار شدن هزاران شاهین سرزمینم.
تماشا کردم صف طولانی مردم برای امضای اهداء عضو بعد از معجزه واژههای مادر مهران، از زنده بودن فرزندش و شنیدن صدای قلب مهران در سینه علی در ماه عسل …
چقدر طولانی شد صف برای صاف کردن حساب بدهکاران پشت میلههای زندان وقتی عرشیا نامه آزادی پدرش را در ماه عسل خواند و گریست و خندید و آرام شد.
چه صفی شد برای تبریک گفتن به پدر و مادر محمد طاها وقتی برگشت به خونه و فهمیدیم حتی دزدان محمد طاها هم ماه عسل میبینند. دزدانی که، عاطفه سرقت کردند نه جیب مردم را ؛ اما ثابت کردند که هنوز بغض پدر و مادر محمد طاها از نبودن بچه در منزلشان مهم تر است و شاید امروز در صف خواهش برای آمدن دوستان بی شمار شاهین به خانه خود باشند و آرزو دارم روزی روی صندلی ماه عسل بنشیند و بپرسم چرا محمد طاها را ۵ میلیون، در دروازه غار تهران از سارقین خریدید؟؟!!
شاید من و منتقدان محترم و ناراحت به حضور شاهین در برنامه جوابهای خوبی بشنویم …… و بپذیریم، که دیکته نانوشته طرح این موضوع مهم در ماه عسل با چند غلط قابل قبول است.
حالا با طولانی تر شدن صف برای در آغوش گرفتن امسال شاهین و پدر و مادر دار شدن آنها، خدا کند که ما تسهیل و تسریع شدن این
امر مهم را در کنار تمام دقتها و وسواسها نسبت به آتیه این بچهها از جانب مسئولین شاهد باشیم. شاید جستجو و التماس برای بچهدار شدن از دروازه غار به دروازه مراکز و موسسات نگهداری این بچهها منتقل شود.
راستی چه صفی شد برای سلام کردن و لبخند زدن به مادری که مبتلا به HIV شده وقتی که گفت شوهرم را بخشیدم چون نمیدانست با من و زندگی چه کرده است. او گناهش عدم آگاهی بود و من رسالتم بعد از مرگ او در آغوش گرفتن فرزندانم و فریاد زدن آگاهی و زندگیست.
چه صفی شد برای تماشا کردن اولین آغوش پدر برای شیرین بعد از ۳۰ سال جدایی که به جای همدیگر، مواد مخدر را بغل کرده بودند و از هم دور تر شدند اما هر دو قهرمان شدند که هم اعتیاد را شکست دادند و هم یکدیگر را فتح کردند.
چه صف سخت و دشواری شد درب خانه اولیای دم برای بخشیدن قاتل عزیزشان . بعد از حضور پدر و مادر بابک شکوفی در ماه عسل وقتی دیدیم که بعد از ۶۰ ثانیه از اعدام قاتل، هراسان فریاد «بخشیدیم» سر دادند و گریه میکردند نه به خاطر بخشیدن قاتل، «گفتند گریه میکردیم که خدایا شکرت که اعدام تمام نشد و زنده ماند تا ما مثل قاتل فرزندمان ، زندگی را از کسی نگیریم»
• مجال کوتاه است برای شمردن تمام خوشرقصیهای مهمانان ماه عسل در ثانیههای طلایی منجر به افطار و صف های طولانی مردم برای زندگی کردن.
اما از طولانی شدن یک صف بعد از ماه عسل لرزیدم، وقتی تماشا کردم صف طولانی مادران منتظر برای بازگشت پلاک، کلاه ، یک تکه استخوان از پیکر فرزند شهیدشان، وقتی جعفر زمردیان گفت شهیدی آمد به جای من دفن شد تا پدر و مادر کر و لال بی قرار من آرام بگیرند و تنها آرزوی من بعد از ۲۷ سال پیدا کردن پدر و مادر این شهید است و هر کاری کردم نشده و چه صفی شد از خیل مادران چشم انتظار با دیدن عکس این شهید در ماه عسل، که تمام آرزویشان این شد «شاید این عکس کمرنگ، عکس بچه من باشد».
هر کاری کردیم نشد تا عید فطر، انگار قرار نبود من اعلامش کنم. حتماً گفتن این خبر بزرگ بعد از ۲۷ سال اندازه من نبوده، اما خدا خواست و شد…
مادر ایرج خرم جاه پیدا شد از روستای سیبستان هشتگرد و ماند برای به نام کردن مزار شهیدش …
اما مابقی مادران منتظر دوباره برگشتند بالای سر مزار شهیدان گمنام و شاید باز شنیدند:
به هر تابوت خالی که رسیدی
بغل کردیش گفتی بسه برگرد
آخه تنها واسه تابوت خالی
مگه چند سال میشه مادری کرد
یه سنگ خالی و یک عمر با عشق
نشستی با یه دریا پاک کردی
آخه جای منی که زندگیتم
چجوری یه پلاک و خاک کردی
نشستی حقتو از من بگیری
نشستی دست و پاهامو بیارن
نشستی بلکه، شاید بعد یک عمر
یه روزی استخونامو بیارن
اگه تنها به دریا دل سپردم
ببین پشتم یه دریا مرد مادر
یه روزی با من از این سنگر سرد
یه لشگر مرد بر می گرده مادر…
در پایان شهادت میدهم که اگر اتفاقات خوبی برای ماه عسل افتاد حتی ثانیهای شک ندارم که فقط خواست و اراده الهی بود و معجزه نفسهای مردم و صداقت، سادگی و بیآلایش بودن مهمانان ماه عسل که خود خود مردم بودند و اگر اندک سهمی برای بنده بعنوان تهیه کننده و مجری ماه عسل، کریمانه قائل هستید، لطفاً برای من دعا کنید که خداوند آبروی مرا در پیشگاه شما و محضر خودش حفظ کند.