داستانی زیبا از وحدت در عشق عاشقی به در خانه یارش رفت و در زد… عاشقی به در خانه یارش رفت و در زد. معشوق گفت: کیست¿ عاشق گفت: »من« هستم. معشوق گفت: برو, هنوز زمان ورود خامان و ناپُختگان عشق به این خانه نرسیده است. تو خام هستی. باید مدتی در آتش جدایی بسوزی […]