گفتم: واقعا که. الان هر کی ماشین خارجی داره مشکوکه که پولش از کجا اومده. بابای سوفیا گفت: کاش تو هم مشکوک بودی. در ضمن اونیکی خواستگاره، دکترا داره. گفتم: واقعا که. الان هر کی دکترا داره مشکوکه که مدرکش تقلبی باشه.
بابای سوفیا گفت: کاش تو هم تقلبی بودی. در ضمن اونیکی خواستگاره، داره فیلم تهیه میکنه.
گفتم: واقعا که. الان هر کی فیلم تهیه میکنه احتمالش هست پولش شستوشویی باشه.
بابای سوفیا گفت: کاش تو هم احتمالت بود. کاش تو هم شستوشویی بودی. در ضمن اونیکی خواستگاره، پنتهاوس داره.گفتم: واقعا که. الان هر کی پنتهاوس داره پشتسرش میگن که پول خونه هزار نفر رو خورده. بابای سوفیا گفت: کاش تو هم پشتسرت میگفتند. در ضمن اونیکی خواستگاره شغل دولتی داره. گفتم: واقعا که. الان هر کی شغل دولتی داره صورتش رو یک طوری اصلاح میکنه که نصفش سهتیغ باشه، نصفش هم زبر. بابای سوفیا گفت: کاش تو هم یکطوری بودی. بعد بابای سوفیا گفت: همه این حرفها هیچی، اونیکی خواستگاره به سوفیا گفته براش میمیره. گفتم: حرف بیسند که فایده نداره. بعد هم طرف برای سوفیا بمیره، پای سوفیا گیره. بابای سوفیا گفت: کاش تو هم میمردی. در ضمن اونیکی خواستگاره به سوفیا گفته وام ازدواج شده ١٠ تومن، حاضره همش رو بده به سوفیا.
گفتم: واقعا؟ بابای سوفیا گفت: بله. گفتم: من اصلا یکی از دلایل زنگرفتنم این است که وام ازدواج بگیرم و بدهیهام را بدهم. به سوفیا بگو الکی روی وام ازدواج من حساب نکنه چون خود من روی وام او حساب کردهام. بابای سوفیا محترمانه به در خروجی اشاره کرد و وقتی دید تکان نمیخورم، قندان را پرت کرد سمتم که من سریع از موقعیت گل استفاده کردم و هد زدم.
من کمی تحقیقات محلی کردم و به این نتیجه رسیدم: آه ای سوفیا… عشق من به تو قدر یک تریلی است آنوقت تو بین تریلی من و پورشه آنیکی خواستگار که بابات میگوید، سمند را انتخاب کردی؟ آه ای سوفیا… تو حتی عقلت به چشمت نیست. معلوم است که تریلی بزرگتر است.